جدول جو
جدول جو

معنی راه خوری - جستجوی لغت در جدول جو

راه خوری
(خوَ / خُ)
عمل راه خور. راه بریدن بسرعت. (از بهار عجم) (از آنندراج) :
این رخش که مثلش نجهد برق جهان
چون صیت شهنشاه دود گرد جهان
بر مائدۀ طی مکان مهمان است
در راه خوری نقش سمش گشته دهان.
ظهوری ترشیزی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راه آورد
تصویر راه آورد
ره آورد، رهاورد، سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه نورد
تصویر راه نورد
ره نورد، آنکه راهی را طی می کند، راه پیما
فرهنگ فارسی عمید
(کَ رَ / رِ خوَ / خُ)
ظرفی خاص نهادن مسکه را. (یادداشت مؤلف). ظرف مخصوص کره
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای است در استان دکن واقع در سنجاق احمدنگر، در 36هزارگزی شمال باختری احمدنگر، که در محل انشعاب راه آهن بمبئی - اﷲآباد، و بمبئی - مدرس قرار گرفته است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُهْ خوَ / خُ)
عمل گه خوار و گه خور
لغت نامه دهخدا
دارای خوی و خصلت شاهان، صاحب اخلاق شاهانه:
چه مردی بدو گفت با من بگوی
که هم شاهخویی و هم شاهروی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مخفف راه آورده و راه آورد. ره آورد. سوغات و ارمغان و هدیه و هر چیزی که چون شخصی از جایی و از سفری بازآید برای کسی بیاورد اگر همه قصیدۀ شعر باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان).
- راه آور دادن، سوغاتی دادن. راه آورد دادن: تعریض، راه آور دادن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مخارج و هزینۀ راه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ خوَ / خُ)
عمل مرده خور. مرده خواری. رجوع به مرده خوار شود
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ)
گیاه خواری یا علفخواری. عمل گیاه خور، عمل شخصی که پیروی از اصل گیاهخواری می کند. گیاه خواری. نبات خواری
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ خوَ / خُ)
روزه خوردن. عمل روزه خوردن
لغت نامه دهخدا
(رِشْ / رُشْ وَ / وِ خوَ / خُ)
رشوه خواری. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به رشوه خواری و رشوه خور و رشوه خوردن شود
لغت نامه دهخدا
(غُصْ صَ / صِ خوَ / خُ)
غمخواری.
- غصه خوری کسی را کردن، غم او را خوردن. تحسر
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مخفف راه آورده. ره آورد. راه آور. رهاور. (لغت محلی شوشتر). راهواره. کنایه از سوغات که مسافران بیاورند. (رشیدی) (از بهار عجم) (آنندراج) (از ارمغان آصفی) (از ناظم الاطباء) (از لغت محلی شوشتر خطی متعلق بکتاب خانه مؤلف). سوغات و هدیه و هر چیز که کسی از جایی بیاید و برای کسی بیارد اگر همه قصیدۀ شعر باشد و بعربی عراضه گویند و بحذف دال هم درست است که راه آور باشد. (برهان). ارمغان و سوغات سفر. (فرهنگ نظام). هدیه ای که مسافران برای احبا هنگام مراجعت آرند و آنرا ارمغان و ارمغانی و ره آورد نیز گویند. بتازیش العراضه خوانند. (شرفنامۀ منیری). عراضه. (منتهی الارب). چیزی که مسافر برای دوستان آرد و آنرا راهواره نیز گویند. (انجمن آرا). عراضی. لهنه. (یادداشت مؤلف) :
چشم بد دور از من و راهم که راه آورد عشق
رهروان را سرمۀ چشم روان آورده ام.
خاقانی.
و صد دینار دیگر بداد و گفت: این از جهت راه آورد شیخ. (اسرار التوحید ص 190). و رجوع به ره آورد و راه آور در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ)
خوردن چای. نوشیدن چای. چای آشامی. چای نوشی
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 162 هزارگزی جنوب خاوری شوسف واقع شده، دامنه و گرمسیر است و6 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از بخش دهدز شهرستان اهواز، واقع در 17هزارگزی جنوب خاوری دهدز در کنار راه مالرو پیربه به سرتول. دهی است کوهستانی و معتدل، و سکنۀ آن 95 تن میباشد. آب ده از چشمه و قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل مردم زراعت و گله داری، و صنایع دستی زنان گیوه چینی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان علامرودشت بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 105 هزارگزی جنوب خاور کنگان ویک هزارگزی جنوب راه عمومی اشکنان به پسرودک واقع شده، جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 278 تن سکنه دارد، آبش از چاه، محصولش غلات و خرما، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(نَ خوَ / خُ)
نام محلی است واقع در نواحی شمالی باتلاق نمکزار کویر و جنوب طاهرآباد وجنوب شرقی بیارجمند از محالات دامغان جزو فرمانداری کل سمنان و تابع استان خراسان. (از نقشۀ بغایری)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ تَ)
راه بریدن بسرعت. (بهار عجم) (ارمغان آصفی) (آنندراج). ورجوع به راه خوری و ره خوردن در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از راه آورد
تصویر راه آورد
چیزی که کسی از سفر برای خویشان و دوستان آورد سوغات هدیه نورهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه آور
تصویر راه آور
چیزی که کسی از سفر برای خویشان و دوستان آورد سوغات هدیه نورهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرده خوری
تصویر مرده خوری
عمل و شغل مرده خوار مرده خوری
فرهنگ لغت هوشیار
خوردن لاشه، خوردن مال مردم بجبر و حیله، از طریق نامشروع زندگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غصه خوری
تصویر غصه خوری
غمخواری غمخوری دلسوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشوه خوری
تصویر رشوه خوری
رشوه خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربا خوری
تصویر ربا خوری
عمل و شغل ربا خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه جوی
تصویر راه جوی
جوینده راه، خواهان راه
فرهنگ لغت هوشیار
کهکشان، مجره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مهمانی دوره ای، به نوبت میهمانی دادن
فرهنگ گویش مازندرانی